سلناسلنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سلنا فرشته کوچولوی مامان و بابائی

سلنا و آرایش

سلنا خانوم تا چشم مامان رو دور میدید رژ لبهام رو بر می داشت جلو آینه وای میستاد و  شروع به کشیدن و خوردن رژ لب می کرد بعد هم میومد و میگفت مامانی خشتل شدم  . بهش گفتم سلنا خانوم چی کار کردی لباش رو بهم می زد و می گفت لژ لب زدم ببین یه شب که حاج عمو اینا از کربلا اومده بودن رفتیم خونشون اولش یه کم ازشون رو می گرفتی بعد که روت باز شد اول کلی براشون رقصیدی بعدشم به زن عمو گفتی من لژ لب می خوام بنده خدا زن عمو مونده بود چی کار کنه خلاصه برات یه رژ لب با یه آینه آوردن و تو شروع کردی به رژ کشیدن عکسش عمو صادق گرفته بعدا" برات میذارمش . تا موقع خداحافظی شما اجازه ندادی که رژ زن عمو رو بهش بدیم مجبورمون کردی که رژ بی...
16 دی 1393

سلنا و آشپزی در مهد

عزیزکم اولین چیزی که در مهد بعنوان آشپزی براتون در نظر گرفته بودن درست کردن ژله موزی بود کلی گشتیم تاتونستیم برای شماه ژله موزی پیدا کنیم  . ادومین مرحله آشپزی شما درست کردن پاپ کورن (پفیلا) بود خانم مربی گفته بود برای شما مقداری روغن مایع بذارم           ...
16 دی 1393

شعرهایی که دخترم در سن دو سالگی در مهد یاد گرفت

خرگوش من چه نازه گوشاش چقد درازه میخوره برگ کاهو میدو مثل آهو موهاش همیشه نرمه مثل بخاری گرمه یه خرگوش یه خرگوش یه خرگوش بازیگوش خرگوش من سفیده بابام اونو خریده نه نیش داره نه پنجول می دوه شاد و شنگول دو مورچه و دو مورچه با هم میرن تو کوچه هر دو رفتن زیر سنگ زیر دو سنگ قشنگ   لالایی  لای عروسک عروسک ملوسک وقت خوابت رسیده نازی خانوم خوابیده بخواب بخواب نازی جون چشم سیات قربون  تبل بزرگم خیلی قشنگه وقتیکه میزنم این جور صدا میده دوم    دوم    دوم   ...
16 دی 1393
1